۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

I'm Seventeen

همه چی درست میشه

مثل عقربه های ساعت 

که توی دایره میچرخن و دوباره به جای خودشون برمیگردن.

Circles_Seventeen

آهنگ

مبینای عزیز الان دیگه رسما ۱۷ سالگیت رو پر کردی و وارد ۱۸ سالگی شدی.

شمع ها رو فوت میکنم؛ این یعنی پایانِ ۱۷ سال خندیدن، ۱۷ سال اشک ریختن، ۱۷ سال دوست داشتن ، ۱۷ سال دوست داشته شدن،  ۱۷ سال نفس کشیدن، ۱۷ سال زندگی کردن. و شروعی هست برای سال های بیشتر.

امسال به معنای واقعی کلمه نوجوونی رو حس کردم، این سال با شادی زیادی شروع شد و با یک آرامش همراه خستگی زیاد داره به پایان میرسه.

یادمه روزای اول طرفدار سونتین شدم و کلی اوقات خوش رو با دوستام گذروندم. وسطاش نمیدونم چی شد چطور شد که حس کردم جای درستی نیستم، پیش آدمایی که نباید هستم، پس دوستام رو کنار گذاشتم، هم احساس رضایت دارم هم دلتنگی، ولی هنوز فکر میکنم این بهترین کار بود. به لطف بابا توی ورزش جدی تر شدم. برای خیلی از کارهایی که کردم و نکردم احساس پشیمونی داشتم. به مهدی نزدیکتر و از مامان و بابا دورتر شدم، مخصوصا بابا. بعد سال ها با مامان کیدرام دیدم. شب ها با مهدی رقصیدم. چند ماه با بابا قهر کردم. من و مهدی بعضی راز هامون رو به هم گفتیم. بعد چهار سال دوباره کراش نوجوونی داشتم(🗿). بیشتر قدردان خوشی های کوچیک شدم. تصمیم گرفتم روابطم رو بیشتر کنترل کنم. برای گذشته دلتنگ شدم حتی برای ناراحتی ها و دغدغه های کودکی. دوست های خوبی هم تونستم پیدا کنم و الان هم قدر دوستای خوب قدیمی رو هم بیشتر میدونم. امسال بیشتر همدردی کردم. با سه تا از دوستام رفتم کلاس کمک های اولیه. خودم شنا یاد گرفتم. فهمیدم برای اولین بار توی این شهر فسقلی یک اجرای نمایشی تکواندو رو انجام دادیم که لیدر و سنترش من بودم. دعوا کردم. با مامان و مهدی و بابابزرگ رفتیم کنسرت. چند تا دنس یاد گرفتم. کلی آهنگ خوب گوش دادم. کلی کیدرام و ورایتی شو دیدم. فهمیدم مهم نیست اعتقادات و مذهبم چی باشه من به ارتباط با خدا نیازمندم و خدا رو قبول دارم. و امسال فک کنم اولین بار بود که توی اوقات فراغت دو تا گروه استن میکردم(حال دادxD) ✨هفده✨فردا با هم✨فایتینگ مبینا

 

امسال هم خوب بخور و بخواب البته بعد از اینکه خوب درس خوندی و ورزش کردیxD دالی

  • ۱۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • Arnika ‌~
    • شنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۳

    این دیگه چه وضعشه

    امروز علاوه بر اینکه روز دختره، آخرین روز شونزده سالگیمه(تا قبل از اینکه آروشا بهم نگه واقعا حواسم نبود) و من باید بشینم زمین شناسی بخونم چون فردا از کل کتاب امتحان دارم، فردا که روز تولدمه باید بشینم دو فصل زیست رو از صفر شروع کنم بخونم، حتی برنامه ریخته بودم برم کتابخونه که بتونم همش رو بخونم، واقعا تا قبل از اینکه با آروشا حرف بزنم اصلا حواسم نبود فردا تولدمه!! 

    استادمون دیروز برامون یک جشن دختر گرفت و چند تا باشگاه دیگه رو جمع کرد، من میخواستم بخاطر درسام نرم ولی ازونجایی که یهویی منو گذاشت لیدر اجرا مجبور شدم برم و ۲ روزمو کامل گرفت چون هماهنگی بچها خیلی سخت بود سمساعسکسکیتی و تقریبا همه کارای اجرا رو خودم باید میکردم. درسام موندن رو دستم الان و واقعا وضعیت بدی است.

    از دو هفته پیش میخوام یک پست آماده کنم راجب این یک سالی که گذروندم ولی هیچی نکردم براش.

    فعلا فقط میتونم بگم فردا ۱۷ سالگیم رو پر میکنم و به طور رسمی وارد ۱۸ سالگی میشم، و نکته جالبش اینجاست که من توی این سن طرفدار سونتین شودم. تنها پوینت مثبت امسالم همین بود.

  • ۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • Arnika ‌~
    • جمعه ۲۱ ارديبهشت ۰۳

    روز آموزگار

    مامان توی عکس های جشن امروز دنبال داداشم می‌گشت، بالاخره توی یکی از عکس ها یکم از صورتش مشخص بود، داشت حرص میخورد و به مهدی میگفت خب می‌ایستادی درست ازت عکس بگیرن، یهو گفتم؛ عیبی نداره، ما هم اونموقع این همه عکس گرفتیم و الان هیچ کدومشون رو ندارم پس خیلی سخت نگیرید. 

    نمیدونم برای آروم کردن مامان گفتمش یا مهدی، ولی یکهو خودم غمگین شدم و اومدم تو اتاق.

  • ۸
  • نظرات [ ۸ ]
    • Arnika ‌~
    • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۳
    ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید؛
    بنویسید که اندوه بشر بسیار است.
    _حامد عسکری_

    می‌نویسم؛ از امیدی که بر تنِ درد می‌تابد.

    لطفا با لبخند وارد شوید.
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها