#1
در دورانی که همهی هم سن و سال هایم یک نفر را عاشقانه دوست دارند یا حداقل یک بار وارد رابطه شدهاند،
من به این فکر میکنم که اگر روزهای بارانی به کلبهام در جنگل رفتم گیتار بزنم یا ویالون؟!D":
#2
یکی بود یکی نبود، یک روز قیلی و ویلی داشتند بادبادک بازی میکردند، ناگهان ویلی گفت:« نمیدانم چرا بادبادک من بالاتر نمیرود.» قیلی گفت:« بادبادک تو دیگر نخ ندارد.» پس قیلی تصمیم گرفت از نخ بادبادکش به ویلی بدهد همین که نخ را برید بادبادک قیلی را باد برد.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونهش نرسیدD:
3# شیرکاکائوهای دیگه هم از وقتی که شیر و کاکائو بودن همیشه فکر میکردن آینده قراره بهتر باشه؟! به لطف زندگی بیشتر کباب کوبیده هستم تا شیرکاکائو:«