بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
بیداری حیات شود منتهی به مرگ
آرامش است عاقبت اضطرابها
_صائب تبریزی
یلداتون مبارک گوگولیا^^
- Arnika ~
- چهارشنبه ۳۰ آذر ۰۱
بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
بیداری حیات شود منتهی به مرگ
آرامش است عاقبت اضطرابها
_صائب تبریزی
یلداتون مبارک گوگولیا^^
ای شیرکاکائوی عزیزم!
نمیدانی دنیا بدون تو معنی ندارد که، مراقب خودت باش عزیزکم:)
_دوستدار تو آرنیکا.
من نرسیدم هیچ یک از ترک ها رو گوش بدم، ام وی رو هم هنوز ندیدم ولی فقط فقط با خوندن لیریک یک ترک فهمیدم این زیباترین آلبومی هست که وجود داره:)))) نامجون... نامجون واقعا زیباست:))))) وای تابوتم کجاست میخوام بمیرم از شدت زیباییش:)))
حدود دو ساعت دیگه ایران بازی داره (ای دوستان میدانید که اگر ببریم فردا تعطیل میشه؟!)
خب خیلی جاها دیدم که یک سری افراد دوست دارن ایران ببره یک سری هم دلشون میخواد ببازه. نمیخوام راجب اینکه کدوم درسته یا کدوم غلط صحبتی بکنم چون هر کس افکار و عقاید خودش رو داره و قابل احترام هستن ولی یک چیزی که این روز ها به طور کاملا آشکار دیدم و خیلی من رو ناراحت میکرد این بود که ما مردم ایران آزادی رو خودمون از خودمون دریغ کردیم، ممکنه بپرسید چرا؟! الان میگم.
منظور هیچکس از آزادی این نیست که فقط حجاب برداشته بشه، اینکه شال یا روسری باعث بشه یک زن ایرانی نتونه احساس آزادی داشته باشه یا نتونه پیشرفت بکنه یک حرف کاملا نادرسته، بلکه منظور از آزادی، آزادی در انتخاب و آزادی در بیان (نه اینجا:/) هستش، اینکه من بتونم بیان کنم که دوست دارم تیم کشورم بازی رو ببره و کسی درنیاد به این صحبت و انتخاب من توهین بکنه یعنی من آزادم، درسته من تا الان افراد زیادی رو دیدم که مخالف برد تیم کشورمون هستن اما به هیچ عنوان به خودم اجازه ندادم توهینی بکنم و آزادی بیان رو از هموطنان خودم که در یک زمینه دید کاملا متفاوتی با من دارند رو حقیر بشمرم. اما شاید عده محدودی به این موضوع توجه کردن و اکثریت در هر دو طرف هر چیزی از دهنشون در اومده به همدیگه گفتن ناگفته نماند بعضی برای یکدیگر آرزوی مرگ کردند:) تا قبل از این اتفاق این حرف «مسئولین هم از همین مردم هستن» خیلی برام کلیشه ای بود و درکش نمیکردم اما در این روزها کاملا این رو درک کردم و فکر میکنم تا زمانی که خودم یک اصل اخلاقی رو نتونم رعایت بکنم نباید انتظار داشته باشم دیگری هم رعایت بکنه.
امیدوارم روزی برسد که همه ما آزادیخواهان نخست بیاموزیم که چگونه به یکدیگر آزادی بدهیم.
هر شب درونم احساساتی برانگیخته میشود، نمیتوانم با وجود آنها بخوابم، افکارم شکل میگیرند و آتش احساسات غریب را برایم شعلهور تر میکنند.
رویاپردازی میکنم، برایشان هیجان دارم اما از نرسیدن به رویاهایم میترسم.
خاله میگوید زندگی مطابق میل تو پیش نمیرود، از زندگی متنفرم که همه را از من دور کرده است.
شانزده اسفند روزی که تو رفتی. گل های این شهر بدون بوی تو بیدار نمیشوند که... شعرت را میخوانم اما با صدایی پر از بغض.
عزیزانم راز هایی دارند همانند خودم، نمیدانم چه درد هایی دارند اما سینه مرا هم سنگین میکنند.
نمیتوانم به همه عشق بورزم و همه نمیتوانند به من عشق بدهند، پس این دنیا که عشق ورزیدن را محدود میکند چه ارزشی دارد؟!
با چشمانی قرمز منتظر تویی هستم که میدانم برنمیگردی، برعکس مادر، من وقتی چشمانم قرمز است گریه نکردهام.
دلم میخواهد بغض هایم را بشکنم اما نمیدانم چرا هیچ اشکی برای ریختن در چشمانم نیست.
بیدلیل میخندم و با دلیل نمیخندم. من کیستم؟
معلم امروز میگفت در دنیای برزخ انسان ها در خواب هستند، میدانم به خوابی طولانی نیاز دارم، امیدوارم من را هم سریع به آن دنیا منتقل کنند خیلی خوابم میآید.