۵ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

?What is the name of this feeling

وقتی نیستی و بهت فکر می‌کنم انگار که قلبم می‌خواد از جاش دربیاد و نمیتونم دست به کاری بزنم، ولی وقتی روبه‌روم وایسادی و باهات حرف میزنم انگار برام مثل بقیه هستی، معمولی و غریبه. تو کی هستی؟ من برای تو چجوریم؟! مهم تر از همه اسم این حس چیه؟! 

  • ۴
  • نظرات [ ۴ ]
    • Arnika ‌~
    • شنبه ۲۵ آذر ۰۲

    نارنیای عزیز؛ سرزمین زندگان.

    نارنیای عزیز، همانطور که قرار بود دارم راجب سفرم برایت می‌نویسم، این چهارمین مقصد من هست و اگر از آن زنده بیرون بیایم دو مقصد دیگر در پیش دارم، نمیدانم راجب سرزمین زندگان شنید‌ه‌ای یا نه، اما اینجا برعکس اسمش هیچکس زنده نیست، برای همین میگویم اگر از آن زنده بیرون بیایم... مردم اینجا زنده بودن را در حرکت کردن، غذا خوردن، سالم بودن، خوابیدن و... می‌بینند؛ اینجا هیچکس سلام نمیکند، هیچکس لبخند نمیزند و کسی عاشق نیست، مردم این سرزمین رسما مرده‌اند. فعلا تنها زنده سرزمین مردگان من هستم؛ حقیقتا سالم نیستم، غذا هم نمیتوانم خوب بخورم، خوابم هم نمیبرد، اما من هنوز عاشق توعم، من رنگم فرق دارد.

    آنها هر شب مثل عشاقی مجنون رفتار میکنند و صبح تو را فراموش، اما من شب هاست که عاشقی نکردم و سال‌هاست مجنونم. 

    نارنیای عزیز، خسته هستم، نه از این سرزمین، بلکه از سفر. همیشه امیدوارم مقصد های پیش رو بهتر باشند اما انگار قرار است در مقصد آخر سر از قبرستان دربیاورم، دوست دارم تو را ببینم اما این سفر جای تو نیست، دیدن انسان هایی که فقط رگ و پوست دارند و چشمانشان آسمانی برای ستارگان ندارد برای تو خوب نیست، انسان هایی که می‌دوند و خودشان و من را در زمانی که ساخت دست خودشان است به زنجیر می‌کشند، مردمی که شب می‌بوسند و روز می‌کشند. مردمی که نمی‌خندد و می‌خوابند. دل تو نازک تر از این حرف هاست نارنیای من.

    دنبال من نگرد که مبادا در این هزارتوی طلسم شده گرفتار شوی. دوست دارم منتظرم و عاشقم بمانی، اما افسوس که من نیز عاشق و پایان داستان را می‌دانم، پس منتظر نمان و فاصله بگیر که می‌ترسم در جهنم گناهانشان تو را هم در کنار من بسوزانند. دوستت دارم و برایت می‌نویسم.

  • ۷
  • نظرات [ ۳ ]
    • Arnika ‌~
    • سه شنبه ۲۱ آذر ۰۲

    مبینای ده سال آینده

    مبینای ده سال آینده‌ی عزیز، همیشه کلی خاطره و اتفاق هست که دلم میخواد تعریف کنم، ولی نمیدونم چرا جدیدا تا این صفحه رو باز میکنم حس می‌کنم الان این کار اشتباهیه. من رو به خاطر این حس ببخش و کمکم کن زودتر این وضعیت تموم شه. 

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • Arnika ‌~
    • دوشنبه ۲۰ آذر ۰۲

    کمی مهربان تر باش.

    لطفا وقتی نگاهت میکنم به من لبخند بزن.

    لطفا وقتی دیدی یکی گریه میکنه بغلش کن، میدونم دوست نداری کسیو بغل کنی، یا ممکنه شخص مقابلت دوست نداشته باشه، اما توی بعضی لحظات بغل کردن بیشتر از حرف زدن ها دل ها رو آروم میکنه.

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Arnika ‌~
    • شنبه ۴ آذر ۰۲

    Roses

    I wander all my years

    This journey is not mine

    کلیک

    داشتم از خودم می‌پرسیدم؛ خدایا تو می‌بینی؟! قلب من رو حس می‌کنی؟! بیدار شدم، نمی‌دونم دیده بود یا حس کرد اما مطمئن نیستم این چیزی بود که من واقعا می‌خواستم. 

    کل زندگی من توسط دوز هورمونای نوجوونیم تعریف میشه (اصن نمیدونم چیزی که دارم میگم علمیه درسته نیست؟!) فقط میدونم همه میگن چیزی نیست هورمونای نوجوونیه.

     

    یک سوال؛ اگر می‌دونستید با حذف یا بستن وبلاگتون چه حسی به بعضی از دنبال کننده هاتون دست میده، باز هم این کار رو می‌کردید؟!

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • Arnika ‌~
    • پنجشنبه ۲ آذر ۰۲
    ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید؛
    بنویسید که اندوه بشر بسیار است.
    _حامد عسکری_

    می‌نویسم؛ از امیدی که بر تنِ درد می‌تابد.

    لطفا با لبخند وارد شوید.
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها