۱۸ مطلب با موضوع «Text» ثبت شده است

ترکم نکردی پس رهایت می‌کنم.

ناری، می‌دونی چرا انقدر محکم بغلت می‌کنم؟ چون میدونم این آخرین بغل تو و منه. همش میگی نمیری اگر بری برمیگردی، اما ازت خواهش میکنم هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت برنگرد. همش می‌خوای بهم بفهمونی که برات مهمم، میدونم ناری، خیلی زیاد میدونم، اما اینجا بودنت آزارم میده. نه اینکه تو یا رفتارت یا حرفات من رو آزار بده، برعکس، تو لطیف‌ترین رفتار و شیرین‌ترین گفتار رو داری، اما دنیای من خیلی تلخه، تحمل این همه زیبایی رو نداره. توی دنیای من چیزی جز نفرت و کینه پرسه نمیزنه. میگی برات مهم نیست، میگی کنار من هیچ چیز برات مهم نیست. متاسفم ولی برای من مهمه، من خسته‌م از ترسی که حتی توی خواب هم درونم شعله‌وره. می‌ترسم، خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد، برعکس تو. موجودات دنیای من رحم ندارن. لطفا بترس، اونا مثل من نیستن، با شنیدن آوای صدات آروم نمیشن، وقتی خوابی قرار نیست فقط به مژه های بلندت زل بزنن و آروم موهاتو نوازش کنن. اونا فقط بلدن با چشمای بی‌روحشون لبخندات رو پاک کنن، با حرفاشون روحت رو تیکه پاره کنن، لطفا بترس! اونا شب هلالی چشمات رو ابری میکنن، ازت خواهش میکنم فرار کن! موجودات اینجا وحشی‌ان چرا اینو نمیفهمی؟ چرا وایسادی و همش منو نگاه میکنی؟ میگی هنوز سیر منو نگاه نکردی، هنوز اونجوری که باید با من قدم نزدی. باشه تا دم در دنیای خودت باهات قدم میزنم و هر چقدر میخوای منو نگاه کن. میگی بهت قول دادم یک شب زیر نور ماه بخوابیم اما عملیش نکردم. میگم ماه من تویی. میگی توی دنیای خودت تنهایی. میگم ولی اونجا جات امنه. میگی امن ترین جا برات پیش منه. چیزی نمیگم.

ناری دروغ نمیگه. فقط میتونم گریه کنم، نه، گریه‌م هم نمیاد. به زمین زل میزنم، آروم زمزمه میکنم "بودن یا نبودنمون، همش درده."

با دستای ظریف و سفیدت سرمو بالا میاری و به چشمام زل میزنی، میگی نبودن دردش بیشتره، نه،نه، خواهش میکنم بس کن! 

تو هم نمیتونی منو درک کنی، من شرمندم برای انتخاب هایی که دست من نیست، من پشیمونم، من ضعیفم، من تنهام و تنها میکنم، من زیبا نیستم، برعکس تو! اصن چرا من و تو؟ تو نمیتونی درک کنی، چون تو قوی هستی، تو شجاعی، تو مهربونی، تو زیبایی! اینجا هیچ چیز جز درد و گریه نداره برات، میگی عشق من برات کافیه، نه کافی نیست من هر چقدر به تو عشق بدم این دنیا ده برابرش رو ازت میگیره و پس نمیده. 

با دردی که تمام وجودم رو داره فلج میکنه دستتو رها میکنم اما تو محکم گرفتیش، نگاهت میکنم، بغض میکنم، سرت رو میبوسم و آروم دستم رو از لای دستات آزاد میکنم، به تو پشت میکنم و می‌رم، رهات می‌کنم. 

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • Arnika ‌~
    • دوشنبه ۲۱ اسفند ۰۲

    نارنیای عزیز؛ سرزمین زندگان.

    نارنیای عزیز، همانطور که قرار بود دارم راجب سفرم برایت می‌نویسم، این چهارمین مقصد من هست و اگر از آن زنده بیرون بیایم دو مقصد دیگر در پیش دارم، نمیدانم راجب سرزمین زندگان شنید‌ه‌ای یا نه، اما اینجا برعکس اسمش هیچکس زنده نیست، برای همین میگویم اگر از آن زنده بیرون بیایم... مردم اینجا زنده بودن را در حرکت کردن، غذا خوردن، سالم بودن، خوابیدن و... می‌بینند؛ اینجا هیچکس سلام نمیکند، هیچکس لبخند نمیزند و کسی عاشق نیست، مردم این سرزمین رسما مرده‌اند. فعلا تنها زنده سرزمین مردگان من هستم؛ حقیقتا سالم نیستم، غذا هم نمیتوانم خوب بخورم، خوابم هم نمیبرد، اما من هنوز عاشق توعم، من رنگم فرق دارد.

    آنها هر شب مثل عشاقی مجنون رفتار میکنند و صبح تو را فراموش، اما من شب هاست که عاشقی نکردم و سال‌هاست مجنونم. 

    نارنیای عزیز، خسته هستم، نه از این سرزمین، بلکه از سفر. همیشه امیدوارم مقصد های پیش رو بهتر باشند اما انگار قرار است در مقصد آخر سر از قبرستان دربیاورم، دوست دارم تو را ببینم اما این سفر جای تو نیست، دیدن انسان هایی که فقط رگ و پوست دارند و چشمانشان آسمانی برای ستارگان ندارد برای تو خوب نیست، انسان هایی که می‌دوند و خودشان و من را در زمانی که ساخت دست خودشان است به زنجیر می‌کشند، مردمی که شب می‌بوسند و روز می‌کشند. مردمی که نمی‌خندد و می‌خوابند. دل تو نازک تر از این حرف هاست نارنیای من.

    دنبال من نگرد که مبادا در این هزارتوی طلسم شده گرفتار شوی. دوست دارم منتظرم و عاشقم بمانی، اما افسوس که من نیز عاشق و پایان داستان را می‌دانم، پس منتظر نمان و فاصله بگیر که می‌ترسم در جهنم گناهانشان تو را هم در کنار من بسوزانند. دوستت دارم و برایت می‌نویسم.

  • ۷
  • نظرات [ ۳ ]
    • Arnika ‌~
    • سه شنبه ۲۱ آذر ۰۲

    هوا بهاری است.

    مزارع کلزا کنار راه آهن شهر

     

    می‌روی و می‌مانم. دستانم خالی است، کنار ریل راه آهن قدم میزنم، هوا بهاری است، باران می‌بارد، دلتنگت هستم، شاید هم بیشتر از دلتنگ، از روی ریل ها یکی یکی دو تا دو تا می‌پرم، خبری از قطار نیست، پس ادامه می‌دهم تا به افق برسم. خورشید دارد غروب می‌کند، هوا بهاری است، مزارع کلزا، می‌روم به سمت‌شان، از دور خیلی کوچکتر هستند، ولی از نزدیک هم قد تو می‌شوند. کنار ریل برمی‌گردم، نه مسافری هست و نه قطاری، با نبود خورشید آسمان هنوز روشن است، به سمت کیفم می‌روم و قلم و کاغذی در می‌آورم، شروع می‌کنم به نوشتن؛ 

    امروز ۲۱ دی؛ کنار ریل راه آهن. 

    هوا بهاری است، من دلتنگ هستم برای خودم.

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • Arnika ‌~
    • يكشنبه ۲۱ آبان ۰۲

    آن‌روز خندان آمدیم

    این‌شب گریان می‌خوابیم

  • ۴
    • Arnika ‌~
    • سه شنبه ۱۶ آبان ۰۲

    این نیز بگذرد.

    یک روزی باران می‌بارد،

    آرام آرام می‌شورد غم ها را،

    ساحل می‌گیرد رنگ دریا را،

    این نیز بگذرد.

    کلیک

    مامان می‌گفت این جمله همیشه براش خیلی ارزشمند بوده.

  • ۶
    • Arnika ‌~
    • پنجشنبه ۱۱ آبان ۰۲

    سلام به مبینای ۱۰ سال آینده؛مقدمه.

    سلام به مبینای ۱۰ سال آینده.

    ببخشید خسته تر از اونم که برات موزیک پلیر بزارم، ولی لطفا این رو کنارش گوش بده. (کلیک)

    تصمیم دارم طی این روزها اگر زمانی برای آسایش داشتم خاطرات و روزمرگی هات رو اینجا توی این وبلاگ برات بنویسم، چون حافظه‌ تو روز‌ به روز داره ضعیف تر میشه پس اگر الان هیچ خاطره‌ای از گذشته‌ات نداری نگران نباش، بدون که تو همیشه آینده نگر بودی.

     

    اول از همه امیدوارم به اونجایی که همیشه آرزوش رو داشتی و این روزها داری براش تلاش می‌کنی رسیده باشی، لطفا بهم بگو که انجامش دادی، بگو افراد زیادی رو از مرگ نجات دادی، بگو افراد خوبی به زندگیت وارد شدن، بگو که بالاخره از این شهر افسرده و نفرین شده رفتی، بگو که هنوز کتاب می‌خونی!! اگر فردی زیر دستت جون داد و تو دیگه نمی‌تونستی براش کاری بکنی لطف نذار توی دلت بمونه و اینجا راجبش با من حرف بزن. ممکنه عزیزان زیادی رو از دست داده باشی، اینو بدون دل من هم به اندازه تو برای دوری‌شون سنگینی می‌کنه. اگر هنوز کتاب نمی‌خونی، هر وقت از خونه بابا خواشتم برم کتابام رو برات توی یک کارتون توی انباری می‌ذارم پس لطفا دوباره بازشون کن و بخونشون شاید من رو حس کردی. اما اگر از این شهر نرفتی، لطفا عوضش کن.

    از طرف مبینای ۱۰ سال گذشته.

     

    پ.ن: سعی می‌کنم کامنت های این پست ها رو برات باز نگهدارم. شاید یک روزایی خیلی دلت بخواد با من حرف بزنی.

  • ۶
  • نظرات [ ۴ ]
    • Arnika ‌~
    • يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲

    پس زخم‌هایمان چه؟

    مولانا: پس زخم‌هایمان چه؟

    شمس: نور از محل آن‌ها وارد می‌شود.

  • ۱۰
    • Arnika ‌~
    • سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۲

    There’s no more stars to find

     

     
    6.18.18

    Album
    Billie eilish

    Magic Spirit

     

     

    And all my love
    و همه ی عشق و علاقه ی من

    Could never bring you home
    نمی تونه تو رو به خونه بر گردونه

     

     

    احساساتم در قفسی هستند که کلیدش دست توست، و من فقط میتوانم رفتنت را تماشا کنم.

    تو که دگر برنمیگردی. پس آرام برو تا بیشتر نگاهت کنم.

  • ۷
  • نظرات [ ۲ ]
    • Arnika ‌~
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۰۲

    Into the unknown

     

    هر چی تلاش کردم نتونستم موزیک پلیر بزارمD": ولی قبل از اینکه برید پایین تر این آهنگو پلی کنید (کلیک)

     

    1_ دلم می‌خواهد فریاد بکشم" لطفا با مغز های زنگ‌ زده‌تان به من دستور ندهید."
    2_ دیگر برایم مهم نیست اولویت کسی هستم یا خیر! از اینکه به خاطر من بخواهد از علایقش بزند سخت عذابم می‌دهد.
    3_ اگر آرام و بی‌صدا هستم به این معنی نیست که حال خوشی ندارم؛ اتفاقا بهترین لحظات زندگیم را سپری می‌کنم.
    4_ مادرم می‌گوید حرف بزن، در اینجا و این روزها از حرف متنفرم، هم زدنش هم شنیدنش.
    5_ من خودم را با قوانین وقف می‌دهم، به شما چه؟!
    6_ خسته‌ام، ولی نه می‌خواهم محو شوم و نه می‌خواهم بخوابم، می‌خواهم تا تهش بجنگم اما زمان همیشه من را بازنده صدا می‌زند.
    7_ از بی‌هدفی متنفرم، بی‌هدف نیستم، اتفاقا اهداف زیادی هم دارم، اما آنها احساس تعلق به من ندارند.
    8_ گفتم می‌خواهم کمتر بخندم که خط لبخند نداشته باشم، دروغ گفتم، کمتر خنده‌ام می‌آید.
    9_ اگر تنها راه مستقل شدن و آزادی در بزرگ شدن است، به همان خدایی که می‌پرستند حاضرم کود شیمیایی بخورم تا زود بزرگ شوم.
    10_ اعتقادات من تغییر کرده‌اند، اما یک چیز را هنوز باور دارم، با یاد آن بالایی نه تنها قلبم، بلکه امواج افکارم هم آرام می‌گیرند.
    11_ من عاشق سرما هستم، اما این سرما وجودم را می‌سوزاند.
    12_ روحم من را به جایی هدایت می‌کند که آرامش حد و مرز ندارد.
    13_ دیگر شیرکاکائو نمی‌خورم، می‌خواهم بزرگ شوم.
    14_ عروسک هایم هنوز کنار بالشتم هستند، اما دیگر بغلشان نمی‌کنم، همیشه من آنها را بغل می‌کردم، چرا آنها من را بغل نمی‌کنند؟! ازشان متنفرم.
    15_ یک جایی خواندم کسی که زیاد می‌خوابد افسرده است، ساعت های خوابم کاهش پیدا کرده، پس افسرده نشدم. 
    16_ می‌خواهم فرار کنم، به جنگلی سرد همراه یکی که دوستم داشته باشد و حرف نزند.

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • Arnika ‌~
    • چهارشنبه ۵ بهمن ۰۱

    آزادی‌م در دیوانگی‌م خلاصه شد.

     

    در دنیای نفرت انگیزتان

    همواره لبریز از سرورم

    و در میان شما عاقلان 

    ترجیح می‌بخشم دیوانگی را

    :)

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • Arnika ‌~
    • سه شنبه ۲۷ دی ۰۱

    تُ

    تو خسته‌ای،
    و این مرا خسته‌‌تر می‌کند.

  • ۱۴
    • Arnika ‌~
    • جمعه ۹ دی ۰۱

    نمیشه کوچولو بمونم؟!

    آدم بزرگ های ما کنار تختشان عروسک ندارند، یا روزی سه بار هوس شیرکاکائو نمی‌کنند، دوست ندارم آدم بزرگ شوم.
    آدم بزرگ ها روی کابینت نمی‌نشینند تا با مادرشان حرف بزنند، می‌خواهم همین‌قدری بمانم.
    آدم بزرگ ها همه چیز را می‌دانند، توروخدا نمی‌شود کوچولو بمانم؟!:(

  • ۱۴
    • Arnika ‌~
    • دوشنبه ۵ دی ۰۱

    گریه

    گریه دارم.

    ولی نمیاد.

  • ۱۴
    • Arnika ‌~
    • يكشنبه ۲۷ آذر ۰۱

    ای عزیزم!

    ای شیرکاکائوی عزیزم! 

    نمیدانی دنیا بدون تو معنی ندارد که، مراقب خودت باش عزیزکم:)

    _دوست‌دار تو آرنیکا.

  • ۱۶
    • Arnika ‌~
    • جمعه ۱۸ آذر ۰۱

    MFQ

     

     

    حالتی از تیمارستان را در زندگی خود احساس میکنم،
    بی گناه و در عین حال خطاکار
    نه در یک سلول
    بلکه در این شهر
    زندانیم....

    - فرانتس کافکا

     

     مدرک تحصیلی برگه‌ای است که اثبات می‌کند تو تحصیل کرده‌ای؛ اما ابدا اثبات نمی‌کند که تو شخص فهمیده‌ای هستی.

    - غسان کنفانی

     

     انگار همه خوشحال هستند به جز من، برای من لبخند زدن بیشتر از گریه کردن درد دارد، با اینکه هر روز سعی میکنم در خودم بریزم، سعی میکنم تحمل کنم ولی اصلا کار نمیکند و من فقط به دست های تو نیازمندم:)

    Run away_TXT -

     

    Talking to the voices in my head, because at least they're listening

    But I know that there's gotta be somebody out there, there's gotta be somebody somewhere, who needs company and it's comforting to know

    The only_Sasha Sloan -

     

    گاهی وقتا تنها کاری که می تونی بکنی اینه که تو جات دراز بکشی و آرزو کنی قبل از اینکه بند بند تن‌ات از هم جدا بشه، خوابت ببره.

    - ویلیام سی حنان

     

    نیاز دارم که اطرافیانم ساکت باشند. نیاز دارم که همه موجودات در سکوت فرو روند، تا غوغای وحشتناک درون قلب من هم پایان یابد.

    - آلبر کامو_یادداشت ها

     

    شادی برای بدن مفید است، اما این رنج است که موجب توسعه روح می‌گردد.

    - مارسل پروست_در جستجوی زمان از دست رفته 

     

    در سیاره‌ی کوچک ما،
    عقاید بیش از طاعون و زلزله،
    موجب بلایا شده است.

    - فرانسوا ولتر

     

    اگر قلب می توانست فکر کند،
    می ایستاد.

    - فرناندو پسوا

     

    یکی از دردناک‌ترین لحظه‌ها در زندگی احتمالا لحظه‌ای است که آدم می‌بیند سال‌های پیشِ رویش، کمتر از سال‌های پشتِ سرش هستند.

    - مردی به نام اوه _ فردریک بکمن

     

    اگر نفرت به عالم بفرستید، و یا عشق و شفقت روانه کنید، در هر دو صورت نیت تان پس از یک سیر گردشی به خودتان باز می گردد.

    - وین دایر

     

    وقتی کتابی تویِ جیبت یا توی کیفت داری، مخصوصا وقت‌ هایی که غمگینی و غصه‌دار، مثل این است که صاحب یک دنیایِ دیگر هستی!
    دنیایی که می‌تواند شادی را به تو برگرداند!

    - اورهان پاموک

     

    هرگز نخواهی فهمید که چطور قلبم دارد تلاش می‌کند تا از قفسهٔ سینه‌ام بیرون بزند.

    -یکی از ما دروغ میگوید - کارن ام.مکنس

  • ۱۴
    • Arnika ‌~
    • يكشنبه ۲۲ آبان ۰۱

    دلم اندکی میخواهد!

    در این شب تاریک دلم اندکی روشنایی و سرسبزی میخواهد.

    در این بیماری دلم اندکی اکسیژن تازه و نفس کشیدن میخواهد.

     

    رو راست بگویم در این دوری دلم اندکی نفس کشیدن کنار تو در دشت گل ها و زیر نور خورشید را میخواهد.

    آن روز را فراموش نخواهم کرد!..

  • ۸
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Arnika ‌~
    • شنبه ۹ مهر ۰۱

    تمام می‌شوند، زمانی که باور کنیم..

    قضاوت ها تمام میشوند، زمانی که باور کنیم ما هیچگاه آگاه نبودیم و نیستیم...
    ترس ها تمام میشوند، زمانی که باور کنیم برای هر اشتباهی یک راه جبران هست...
    غصه ها تمام میشوند، زمانی که باور کنیم همه چیز و کس ابدی نیست...
    نفرت ها تمام میشوند، زمانی که باور کنیم عشاق زندگی میکنند...
    دروغ ها تمام میشوند، زمانی که باور کنیم حقیقت بهترین گزینه‌ست...
    زندگی ها تمام میشوند، زمانی که باور کنیم باید زندگی کرد...

  • ۶
    • Arnika ‌~
    • يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱

    A hug

    گاهی فقط دلم میخواد یکیو داشته باشم سرش جیغ و داد برنم

    یا یکیو داشته باشم باهاش برم کافه یا شهربازی یا سینما

    یا یکی که از شب تا صبح باهاش فیلم ببینم و حرف بزنم

    اما الان فقط نیاز دارم یکیو داشته باشم اینجوری بغلم کنه

  • ۱۳
    • Arnika ‌~
    • دوشنبه ۲۷ تیر ۰۱
    ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید؛
    بنویسید که اندوه بشر بسیار است.
    _حامد عسکری_

    می‌نویسم؛ از امیدی که بر تنِ درد می‌تابد.

    لطفا با لبخند وارد شوید.
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها